یاد بگیرم که ...
با جبر تولد آغاز شدم و با جبر مردن پایان می گیرم.
یاد بگیرم با اختیار این فاصله را پر کنم.
یاد بگیرم که قانون جبر را نشکنم. قانون اختیار را شجاع و قوی زندگی کنم.
که چشم را به همه خوبی ها و بدی ها بگشایم.
که عاشقانه ترین، والاترین، زشت ترین و خشن ترین کلام های بشری را بشنوم.
که بدانم، بدانم و باز هم بدانم.
که اشک بریزم، بغض کنم، درهم شوم اما چشم نبندم.
یاد بگیرم که نمی توانم به قلب بگویم نزن اما باید بگویم چگونه بزن.
یاد بگیرم فقط به آدم های درخشان خیره نشوم.
و حتی در چشمان ناتوان ترین انسان ها دنبال زیبایی بگردم.
و تمنا را در ناخواستنی ترین دختران ببینم.
و میل به دوست داشته شدن را در خشن ترین و زورگوترین پسران حس کنم.
یاد بگیرم بزرگی آنان که عمرشان صرف آدم های فراموش شده می شود.
و در کارنامه شان، هیچ نابغه و دانشمندی نیست:
فقط کودکی که پس از سال ها مادرش را صدا می زند.
یاد بگیرم در هر کودکی دنبال رد پای کسی باشم که دنیا را قدمی به سمت نیکی می برد.
که برای عشق ورزیدن منتظر نشوم گرفتاری های هر روزه پایان یابد.
که در ضرباهنگ چالاک رگ هایم نتهای غم ها، شادی ها، امیدها و ناامیدی ها را بشنوم.
و در سمفونی پرشکوه یک قلب دریایی، اجرای همه حس ها را شاهد باشم.
که خطر ناشناخته را بپذیرم و از تلاش تن نزنم.
و دلهره ی چالش را به پستوی آرامش نفروشم.
و در کشاکش سختی ها قوی و امیدوار باشم.
یاد بگیرم مسئولانه تلاش کنم و مؤمنانه رها کنم.
که برای قدردانی داشته ها منتظر از دست دادن ها نشوم.
برای سپاسگزاری چشم به راه اتفاقی عجیب نباشم.
و دعا کردن را تا زمان استیصال به تأخیر نیندازم.
و یاد بگیرم یک موجود خوب خدا باشم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}